محل تبلیغات شما



http://daghdaghehyezan.blogfa.com/post/164

بوی کافور عطر یاس 

چند سال پیش 

به آدرسی که گذاشتم

گفتم مردن ااما مرگ جسم نیست 

الان که فکرشو میکنم

حس مرگ دارم

حس مردن

وقتی دیگر دغدغه هایم را ندارم

وقتی .

 

روزگار غریبیست

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی .


چند روز دیگه مانده به 27 دی 

و هرکی در آستانه 32 سالگی 

راستش تنها جایی که از هرکی مانده اینجاست 

خوشحال شدم که رمز عبور یادم بود 

راستش خیلی فراموش کار شدم 

عاشق شدن را فراموش کردم 

دوست داشتن را فراموش کردم

دلشوره ای از سر شوق را فراموش کردم 

 حتی خودمم را گویا فراموش کردم 

خوشحال شدن را فراموش کردم 

 

اما 

اما نمیدانم چرا فراموش نمیکنم 23 سالگی ام را

چرا ذهنم در اون سال مانده 

گویا خودمو جا گذاشتم در آن سن 

در آن سال

 

چند روز دیگه 32 ساله میشوم

اوریانا فلاچی می گفت 

سی سالگی مثل شراب زیباست و شیرین 

حتی 31 32 33 و .

اما چرا برای ما شیرین نیست .

و برای هرکی 

هیچ چیز شیرینی وجود ندارد 

شاید خیلی ها از دور نگاه کنن 

قدرت ، ثروت ،تحصیل ،خانواده 

همه هست اما .

هیچ چیزی دیگر خوشحالم نمیکند 

و هرکی در آستانه ی32 سالگی 

دور شده 

از شهوت قدرت

شهوت مال 

شهوت بوسه

شهوت دیده شدن 

خسته نیستم 

اما

نا امیدم 

از اینجا بودن یا از اینجا رفتن 

حتی بیرون از این شهر و یا کشور هم خوشحالی نیست 

راستش همیشه دوست داشتم مادر شم 

اما امروز بیشتر از هر زمانی دور شدم از این شهوت ،شوق و نیاز 

به چه حقی انسانی را وارد چنین دنیای زشتی کنیم .

و دنیا هر روز زشت تر و زشت تر از قبل ‌‌‌.‌‌‌

عادت داشتم در روز تولدم بنویسم از آینده از گذشته

و هرکی در کوتاه برد ترین آینده ی خود است 

و اصلا نمی تونم هیچ آینده نگری یا بلند نگاری ای کنم 

توان ندارم 

و در غیر قطعی ترین 

مسموم ترین 

زشت ترین برهه ی تاریخ 

چگونه میشه حرف از آینده زد ‌‌‌‌‌‌‌

 

راستش 

گویا آدمی برای بقا نیاز به دشمن یا جنگ فرضی دارد 

تنها در حالت جنگ است که فقط و فقط می توان به آینده فکر کرد 

در حالت جنگ هست می توان انگیزه داشت برای بقا برای ماندن برای پیروزی 

 

دوستم میگفت 

مشکل تو اینه 

زود بزرگ شدی و زود به همه چیز رسیدی

 

نمیدانم 

اما من هنوز عشق می خواهم 

اعتماد میخواهم 

آغوش امن میخواهم

 

اما نه در گذشته

در اینده 

با انسانی دیگر 

با لبخندی دیگر 

با صدای تپش قلبی دیگر 

 

تولدم پیشاپیش مبارک 

خداوندا برای خود دعا میکنم 

رسم امانت داری را بیشتر بیاموزی

شجاعت را بیشتر عطا کن 

عشق را هدیه کن 

خداوندا اگر هستی که ظاهر نیستی و خوابیدی وقتی بیدار شدی 

لبخند را به یک کشور به یک دنیا عطا کن .


دو تا کانال دارم و هیچ کدامشان ان هرکی حقیقی و یا هرکی بی روتونش نیست

اینجا خودمم

عاشقی را اینجا دارم

دلتنگی را اینجا دارم

ت را اینجا دارم

و تنها محرم حقیقی ام را اینجا در می یابم و نمیدانم شاید دیگر سری به اینجا نزند

 

روزگارم تغییر کرده

شرایطی پیش امده که راحت میتوانم با محبوب صحبت کنم

روسری را که برایم خرید را بالاخره برای اولین بار سر کردم

 

اما یه چیزی نیست

عشق و شرایط عشق

نگاه عاشقانه

کشش ملتمسانه برای لمس دست

و

 تپش شدید قلب برای تمنای یک بوسه

اما یه چیزی هنوز هست

اون چیزی نیست جز اعتماد

 

هنوز به تنها کسی که اعتماد دارم

محبوب است

تنها کسی من را میشناسد

محبوب است

 

 


فردا تولدم است

بعد از یک  سال و حدود دوماه پست می گذارم 

دیشب خوابت را دیدم 

و دیشب دلتنگ تو شدم 

حال یک حلقه و خط خطی شدن شناسنامه شده فاصله ی ما 

من هنوز عاشق نشدم 

هنوز کسی  را دوست ندارم 

احمقانه های اسکارلتی که گفتی 

اما من دیگر تورا هم دوست ندارم 

دیگر نگاهم دنبال نگاهت نیست 

دیگر سخت نیست دیدن حلقه دست چپ تو

دیگر دلم ناگاه شور نمیزند 

دیگر شماره ات را  سیو ندارم 

دیگر شماره تو را هم حتی  حفظ نیستم

دیگر ان شماره را که خط ارتباطی عشق بود را هم ندارم

دیگر ان شماره نیست که منتظر پیامی و یا تماسی از سوی تو باشد

 

من هرکی 

هرکی سال 89 نیستم

پیش بینی تو درست نبود 

هرچه هستم نتیجه نبود توست 

 

تولدم فرداست 

ساعتم خوابید

ساعتی که برایم گرفتی را پیدا نمیکنم

که آیا عقربه های او ایا در سال 89 میچرخد

نمی دانم 

متنی پر از دروغ را نوشتم یا نه

اما چه راست و چه دروغ 

فردا تولد هرکیست در استانه ی 29 سالگی 

و متفاوت از سالیانی که گذشت 

 


عاشق زنی مشو که می‌خواند
که زیاد گوش می‌دهد
زنی که می‌نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه
عاشق زنی مشو که می‌اندیشد
که می‌داند که داناست، که توانِ پرواز دارد
به زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید
که قادر است جسمش را به روح بدل کند
و از آن بیشتر عاشق شعر است
(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)
و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
زنی که از ت سر در می آورد
زنی که از بی عدالتی بیزار است
عاشق زنی مشو که بازی های توپی و فوتبال را دوست دارد
زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش، زیباست
عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
از این‌گونه زن، بازگشت به عقب ممکن نیست
هرگز

مارتا ریورا گاریدو
شاعر معاصر جمهوری دومینیکن


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حقوق بشر